۱ - این آوازها از کدام گلوها بیرون می آید؟ 

            الف :   

تجزیه‌طلبی

 ازسایت ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادایران[ویرایش]
برنارد لوئیس، ایران را قابل تقسیم به قطعات قومی گوناگونی دانسته (همانند پروژه‌های کردستان بزرگ و آذربایجان بزرگ). او را پدر تئوری تجزیه طلبی در ایران نیز دانسته‌اند.[۱۲]
از دوره قاجار به این سو می‌توان به حرکتهای تجزیه طلبی زیر در ایران اشاره کرد:تجزیه طلبان کردستان: از دوره پهلوی تا کنون که ناآرامی‌هایی در مهاباد منجر به حضور نیروهای نظامی در ناحیه گردید، منطقه کردستان کمابیش شاهد حرکتهای تجزیه طلبانه‌ای[۱۳][۱۴][۱۵] همچون حزب دموکرات کردستان ایران است که تا به امروز ادامه دارد.[۱۶]«جمهوری دمکراتیک الاحواز» در خوزستان، بوشهر و مناطقی از جنوب فارس که ادعای تجزیه طلبی دارد که به حرکتهای جدایی طلبانه دوران شیخ خزعل باز می‌گردد.[۱۷][۱۸]حرکات تجزیه طلبی در ناحیهٔ سیستان و بلوچستان.[۱۹]منطقه آذربایجان که با حمایت برخی کشورها همانند ترکیه و شوروی[۲۰] شاهد بروز حرکتهایی تجزیه طلبانه (همانند جاماح, گاموح و دولت پیشه‌وری) بوده‌است.[۲۱][۲۲] حتی برخی شیخ محمد خیابانی را تجزیه طلبی دانسته‌اند که حتی نام آذربایجان را به «آزادی‌ستان» تغییر داد و قصد داشت رشته اطاعت از مرکز را بگسلد.[۲۳]دانا روراباکر نماینده مجلس آمریکا طی یک نامه رسمی در تاریخ ۲۶ ژولای ۲۰۱۲ از دولت آمریکا درخواست کرد که نسبت به تجزیه کشور ایران، و الحاق استانهای آذربایجان غربی و آذربایجان شرقی به کشور جمهوری آذربایجان، اقدام کند.[۲۴] 

منابع : 

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%AC%D8%B2%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D8%B7%D9%84%D8%A8%DB%8C


         ب :    

 برنارد لوئیس  

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد پرش به: ناوبری، جستجو   پروفسور برنارد لوئیس
برنارد لوئیس (به انگلیسی: Bernard Lewis)‏، (متولد ۳۱ می ۱۹۱۶ در لندن)، استاد بازنشسته مطالعات خاور نزدیک دانشگاه پرینستون است. او در لندن از پدرومادری یهودی متولد شد.[۱] تخصص وی در تاریخ اسلام و اثر متقابل میان اسلام و غرب است و به ویژه بخاطر تحقیقات خود درباره تاریخ امپراتوری عثمانی و منازعه زیرکانه‌اش با پروفسور ادوارد سعید برسر کشمکش میان اسرائیل و فلسطین مشهور است. لوئیس یکی از برجسته ترین خاورمیانه شناسان غربی قلمداد می‌شود.[۲] نظرات کارشناسی لوئیس، درباره خاورمیانه کانون گسترده‌ترین توجهات است. رایزنی‌های وی مکرراً توسط خط مشی نمایان جمهوری خواه خواسته می‌شود، از جمله دولت بوش، برای مثال دربارهٔ جنگ در عراق.
در دائرةالمعارف مورخان و نوشته‌های تاریخی مارتین کرامر که پایان نامهٔ دورهٔ دکترا او توسط لوئیس هدایت می‌شد، در دوران حرفه‌ای ۶۰ سالهٔ لوئیس، او را به عنوان موثرترین مورخ فراجنگ اسلام و خاورمیانه می‌خواند.[۳]
وی در سخنرانی "Iran in History" (ایران در تاریخ) که در مرکز موشه‏ دایان، دانشگاه تل آویو ایراد شده (۱۸ ژانویه ۱۹۹۹)، نقش ایران در تاریخ و تأثیر آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده‌است.
لوئیس در این سخنرانی خاطرنشان می‏ کند: «در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی ای نتوانسته‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد، که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است، و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است.» [۳] وی در کنفرانس بیلدربرگ نتیجه می‌گیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد می‌کند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند (پروژه‌های کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ) [۴]  

    منابع:   http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D8%B1%D8%AF_%D9%84%D9%88%D8%A6%DB%8C%D8%B3   

      پ :  

قطعنامه جدید مجلس نمایندگان آمریکا، تشدید قوم گرایی در ایران قطعنامه شماره ۱۸۳ مجلس نمایندگان (H.Res183)شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۳۹کد مطلب: 27139  

مجلس نمایندگان آمریکا پیش نویس قطعنامه ای را ارائه کرد که به تشدید قوم گرایی در ایران کمک می نماید. این مجلس صراحتا در متن این قطعنامه ذکر کرده است که جلب نطر تمام قومیت ها در ایران از منافع ملی ایالات متحده است. متن کامل این قطعنامه به شرح زیر است.صدو سیزدهمین دوره کنگره ایالات متحده
در مجلس نمایندگان ایالات متحده
۲۵ آوریل ۲۰۱۳
آقای" روراباکر" این قطعنامه را ارائه کرده است؛ این قطعنامه به کمیته روابط خارجی ارجاع داده شده بود.

قطعنامه
موضع مجلس نمایندگان این است که بنگاه های سخن پراکنی آمریکا باید برنامه هایی به زبان آذری برای مردم جمهوری اسلامی ایران و به زبان بلوچی برای مردم جمهوری اسلامی پاکستان و ایران پخش نمایند.

- از آن جایی که مردمان قومیت آذری و بلوچ ۱۸ درصد از جمعیت مردم ایران را تشکیل می دهند؛
- از آن جایی که اقلیت های آذری و بلوچ هویت و مشخصه های فرهنگی خود را از دوره های باستان حفظ کرده اند؛
- از آن جای که رادیو صدای آمریکا و رادیو اروپای آزاد اخیرا برنامه هایی به زبان فارسی برای ایرانیان دارند؛
- از آن جایی که رادیو صدای آمریکا و رادیو اروپای آزاد اخیرا سرویس زبان آذری راه اندازی کرده اند؛
- از آن جایی که بر اساس منافع ملی ایالات متحده آمریکا این مسئله مهم است که تمام گروه های قومی و زبانی را در ایران و پاکستان را به دست آورد؛
- از آن جایی که ساکنان منطقه بلوچ نشین در ایران از ذخایر عظیم نفت، گاز طبیعی، طلا و دیگر مواد طبیعی و معدنی برخوردار هستند و ۱۰۰۰ مایل با خطوط ساحلی استراتژیک خلیج فارس و دریای عمان فاصله دارند؛
- از آن جایی که حکومت ایران و پاکستان به شکل سیستماتیک حقوق بشر، آزادی بیان و فعالیت های جامعه مدنی را طبق گزارشات دیده بان حقوق بشر و سازمان بین المللی عفو عمومی محدود می کنند ؛
- از آن جایی که حکومت پاکستان از به رسمیت شناختن آرمان های مشروع مردم بلوچ امتناع کرده است و کمپینی را با انگیزه های سیاسی به نام "کشتن و پاکسازی کردن" هدفش دزیدن ، کشتن و مثله کردن بدن فعالان بلوچ است، راه اندازی کرده است ؛
- از آن جایی که گزارشگران ویژه سازمان ملل در خصوص وضعیت حقوق بشر در ایران گفته اند:"استان سیستان بلوچستان کم توسعه یافته ترین منطقه ایران، با فقر گسترده، با نرخ بالای مرگ و میر نوزادان و کودکان و کم ترین میزان امید به زندگی و تحصیلات است."؛
- از آن جایی گه گزارشگران ویژه سازمان الملل در خصوص وضعیت حقوق بشر ایران گزارش داده اند فعالان بلوچ توسط حکومت مشمول بازداشت خودسرانه و شکنجه می شوند؛
- از آن جایی که حکومت ایران از استفاده زبان های آذری و بلوچی در مکان های رسمی و عمومی ممانعت کرده است؛
- از آن جایی که اقلیت بلوچ در ایران اغلب مسلمانان سنی هستند و باید به حاکمیت فقه شیعی تن دهند؛
- از آن جایی که مردم ایران و پاکستان حق تعیین سرنوشت خود و انتخاب حکومت و رهبرشان را دارا هستند؛
- از آن جایی که سیاست ایالات متحده بر مخالفت با خشونت و دشمنی و حمایت از حقوق ذاتی بشر برای گروه های ملی مثل آذری ها در ایران و بلوچی در ایران و پاکستان استوار است؛ بنابراین:
-  مجلس نمایندگان تأیید می کند که بنگاه های سخن پراکنی و ماهواره ای آمریکا باید برنامه هایی به زبان آذری برای مردم جمهوری اسلامی ایران و به زبان بلوچی برای مردم جمهوری اسلامی پاکستان و ایران پخش نمایند.
 
   نقل از :   http://www.asipress.us/vdcb98b5.rhbzfpiuur.html
 
۲ -   وضعیت در کشور خودشان و عملکرد آنها چه می گوید ؟  
     الف : 

اقلیت های قومی، بیشترین جمعیت فاقد پوشش بیمه در ایالت کانزاس  

شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۱۵کد مطلب: 37433  

بر اساس اطلاعات اداره آمار آمریکا، اقلیت های قومی و نژادی در ایالت کانزاس بیشترین جمعیت فاقد پوشش بیمه را تشکیل می دهند و میزان جمعیت زیر 65 سال فاقد بیمه در این ایالت، در سال 2011 بیشتر از سال 2008 می باشد.به گزارش خبرگزاری موسسه مطالعات آمریکا و به نقل از سایت Kansas.com - بر اساس اطلاعات اداره آمار آمریکا، تعداد افرادی که در ایالت کانزاس تحت پوشش بیمه تامین اجتماعی نمی باشند، اگرچه در سال 2011 کمتر شده است، اما هنوز نسبت به دوره قبل از رکود اقتصادی بالا می باشد.

آمارهای اخیر نشان می دهد که در سال 2011 حدود 348974 فرد زیر 65 سال – یعنی 14.4% از جمعیت - در ایالت کانزاس تحت پوشش بیمه تامین اجتماعی نبوده اند. در شش سال گذشته، کمترین تعداد افراد فاقد پوشش بیمه به سال 2008 برمی گردد که حدود 305000 نفر –  یعنی 12.8% از جمعیت آن زمان را شامل می شود.

بخش هایی از ایالت کانزاس که بیشترین میزان جمعیت زیر 65 سال فاقد پوشش بیمه را دارند به ترتیب عبارت اند از: استانتون با 26.8%، سوارد با 23.4%، ویاندوت با 22.7%، همیلتون با 22.6% و فورد با 22.2%. در این میان، جانسون کانتی با نرخ 9.9% کمترین تعداد افراد فاقد پوشش بیمه را دارد.

بر اساس این آمار، بخش های جنوب غربی ایالت کانزاس بیشترین میزان جمعیت فاقد پوشش بیمه را به خود اختصاص داده اند. 

از سوی دیگر، در سراسر کشور، اقلیت های قومی بیشترین میزان جمعیت فاقد پوشش بیمه را در مقایسه با سفید پوستان غیر اسپانیولی دارند که در ایالت کانزاس نیز وضع بر همین منوال می باشد. 

در این ایالت، در سال 2011، حدود 11.5% از سفید پوستان غیر اسپانیولی در مقایسه با 18.8% از سیاه پوستان غیر اسپانیولی و 29.4% از اسپانیولی ها تحت پوشش بیمه نبوده اند.

ایالت کانزاس از نظر تعداد جمعیت فاقد پوشش بیمه در کشور در جایگاه 22 ام قرار دارد.

این در حالی است که ایالت تگزاس با 25.7% جایگاه اول را به خود اختصاص داده است. در این بین، ماساچوست با 4.9% کمترین تعداد افراد بیمه نشده را در خود جای داده است.  

  منابع :    http://www.asipress.us/vdcjtxet.uqeatzsffu.html
      ب :    

   آمریکا نماد نقض حقوق بشر  

شنبه ۲۵ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۴۰کد مطلب: 33065 

به جهت مفصل بودن مقاله علاقه مندان به این منبع مراجعه کنند:     http://www.asipress.us/vdcgnz9w.ak9w34prra.html

      پ:     

     تحقیق دانشگاه کانزاس: زبان بومیان آمریکایی در خطر نابودی   

پنجشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۵۵کد مطلب: 33292  

با اتخاذ سیاست پاکسازی قومی هوشمندانه از سوی آمریکا و فرهنگ انگلوساکسون و بی احترامی به اقوام بومی حاضر در آن، زبان بومیان آمریکایی در معرض نابودی قرار دارد.به گزارش خبرگزاری موسسه مطالعات آمریکا و به نقل از سایت Kansas.com – بر اساس کتابی که محققان دانشگاه کانزاس تالیف کرده اند، حدود 200 زبان بومی آمریکای شمالی در 100 سال آتی در معرض نابودی قرار خواهد گرفت.
در جلد اول کتاب « بومیان آمریکا در معرض خطر»، مشکلات عمده جوامع بومیان آمریکایی بیکاری، اعتیاد به مصرف الکل، خودکشی و لطمه به هویت زبان مادری عنوان شده است.   

   منابع :   http://www.asipress.us/vdcirrap.t1ap32bcct.html   

     ت :    

      نهادینه شدن نژادپرستی در قوانین آمریکا     

يکشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۳۲ کد مطلب: 36518    

در حقیقت نقض گسترده حقوق بشر تبعیض نژادی در آمریکا ریشه در تاریخ این کشور دارد که با نظام برده‌داری در سده همچنان تا عصر حاضر ادامه یافته ‌ و در همه ابعاد زندگي اجتماعي گسترده است؛ به نحوی که قوانین این کشور نیز طوری تنظیم شده اند که نژادپرستی و تبعیض در آنها موج می زند. به طوری که اوباما رئیس جمهور این کشور هم به نژادپرستی آمریکایی ها اعتراف کرده است.   هیئت تحریریه بین الملل مؤسسه مطالعات آمریکا؛

مقدمه
به طور کلی نژادپرستی همواره به عنوان یک مسأله مهم در ایالات متحده از دوره استعمار و برده‌داری مطرح بوده است. آمریکا کشوری است که مجموعه ای از انواع تبعیض ها را در خود جای داده و مصداق بارز نقض حقوق بشر است. تبعيض نژادي در همه ابعاد زندگي اجتماعي گسترده است؛ به نحوی که قوانین این کشور نیز طوری تنظیم شده اند که نژادپرستی و تبعیض در آنها موج می زند و این قانون است که در بسیاری موارد موجبات برخوردهای دوگانه و تبعیض آمیز با سیاه پوستان و سایر اقلیت ها را به عنوان شهروندان درجه دو فراهم می سازد و دستگاه قضائي آمريكا نیز در این بین مشكلات بسیاری را برای آنان ایجاد می کند.
در سده ۱۷ با نقض گسترده حقوق بشر آغاز شد که همچنان تا عصر حاضر ادامه یافته ‌است. با گذشت سال‌ها از سخنراني معروف مارتين لوتر کينگ با عنوان "رویایی دارم"، سياهپوستان آمريکا همچنان به دلیل سیاست‌های نژادپرستانه دولت این کشور، در محدودیت و محرومیت به سر می‌برند.

تاریخچه
نخسین ساکنان آمریکا در ابتدا ماجراجویان اسپانیایی، انگلیسی و فرانسوی بودند و پس از آنان شهروندان دیگر مناطق اروپا، ازجمله آلمانی‌ها، هلندی‌ها، سوئدی‌ها و ایرلندی‌ها، موج دوم مهاجران را بوجود آوردند. نژاد پرستی در ایالات متحده آمریکا با تاریخ این کشور از بدو تاسیس و برده داری  در سده ۱۷ و حتی قبل از تاسیس و زمان مستعمره بودن، گره خورده است. بیشترین تاثیر نژاد پرستی در آمریکا روی سیاه پوستان، سرخ‌پوستان، افراد لاتین تبار و مکزیکی ها، آسیایی‌ها، یهودیان و امریکایی‌های ایتالیایی‌تبار بوده است. که با تبعیض‌های نژادی آشکار و پنهان تا عصر حاضر ادامه یافته‌است.
تا زمانی که زمین حاصلخیز برای کشاورزی به میزان نامحدود در اختیار مهاجران بود، اختلافات نژادی میان ساکنان اولیه سرزمین آمریکا به چشم نمی‌خورد. هرچند که از همان روزهای نخست ورود اروپایی‌ها به سرزمین جدید، جنگ بی انتهایی میان تازه واردان و بومیان سرخ‌پوست در گرفت.
اختلاف اروپایی‌ها بعد از چند جنگ سرانجام با پیروزی نهایی بریتانیا بر فرانسه و اسپانیا در اواسط قرن ۱۸ پایان یافت. مستعمرات سیزده گانه با ورود هزاران هزار انگلیسی روز به روز بزرگ‌تر می‌شدند. سرخ‌پوستان یا با جنگ یا با فریب از زمین‌های آبا و اجدای خود رانده و به درون قاره رانده می‌شدند. در جریان جنگ ۷ ساله در اواسط قرن ۱۸، فرانسه از ساحل شرقی رودخانه می‌سی سی پی رانده و انگلیس مالک سرزمین وسیعی از اقیانوس اطلس تا رودخانه می‌سی سی پی شد. بدین ترتیب تا یک قرن بعد، مساله‌ای به نام تعارض نژادی در این سرزمین دیده نمی‌شد. حتی نظام برده داری نیز تا اوایل اواسط قرن نوزدهم در زمره تعارضات نژادی قرار نمی‌گرفت.
در اواخر قرن ۱۹ و اوائل قرن ۲۰ و به ویژه در ریاست جمهوری روزولت بود که آمریکا برتری و تبعیضات نژادی خود را از داخل به فراسوی مرزهای بین المللی کشاند. این دوره هم چنین آغاز سال هائی است که نظام آمریکا تحت نقاب حمایت از حقوق بشر برای تصرف و دسترسی به اراضی و منابع دریای کارائیب و اقیانوس اطلس به کوبا و فیلیپین حمله کرده و با برقراری حکومت نظامی و استعماری «اصلاحات» مورد نظر امپریالیست های آمریکا را شروع می کند. روزولت در صحبت ها و نامه های خود، الفاظ اهانت آمیز نژادی را برای خارجیان به کار می برد. او به مسخره آمریکائی های لاتین را «داگوز»، چینی ها را «چینگز»، اسپانیایی ها را «دانز»، ژاپنی ها را «جب» و سرخپوستان را «وحشی ها» می خواند
روزولت عقیده داشت که «حقایق بی شمار و مهمی وجود دارد که نژادهای سرخ، سیاه، و زرد بومیان در آمریکا، استرالیا، و صربستان از این سرزمین ها دست برداشته و مالکیت و آینده به نژاد غالب دنیا تعلق یابد»! او در کتاب خاطرات خود می نویسد که «تصرف اراضی سرخپوستان و سکونت نژاد سفید در آن مناطق ضروری بود زیرا این امر با بزرگی نژاد سفیدپوستان و رفاه بشریت متمدن مربوط می باشد.»
در  دستگاه دولتی آمریکا نیز در سال ۲۰۱۰ تبعیض های آشکار نژادی در  اظهارات ترنت لات رهبر حزب جمهوریخواهان در مجلس سنای آمریکا در حمایت از برنامه های برتری و تبعیض نژادی یکی ازهمکاران خود به نام سناتورسترام تورمند که درسال ۱۹۴۸ میلادی کاندیدای ریاست جمهوری بود، یک بحران جدید سیاسی برای حزب حاکم این کشور ایجاد کرد. هفته گذشته رهبر حزب جمهوریخواهان در مراسم یکصدمین سال جشن تولد سناتور سترام تورمند که کهنسالترین و ارشدترین عضو امروزی کنگره آمریکا گفته بود: ما برای ریاست جمهوری سترام تورمند رای دادیم و اگر او در انتخابات آن روز موفق شده بود این همه مشکلاتی که از آن موقع تا امروز در آمریکا به وجود آمده است .دامنگیر جامعه ما نمی شد.»
این دو سناتور هر دو از ایالات جنوبی آمریکا بودند که جنگ های استقلال جنوب و داخلی را دامن زدند که درآن بیش از ۶۰۰ هزارنفر از ایالات شمالی و جنوبی کشته شدند.
سناتور سترام تورمند در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۴۸ برای حفظ تبعیضات نژادی مبارزه و با اعطای حقوق مدنی به سیاهپوستان مخالفت می کرد. سابقه سناتور ترنت لات که تقریباً نصف سن همکار خود را داشت شفاف تر وبهتر از سناتورسترام نیست و چندسال قبل با اعلام روز تولد کشیش مبارز سیاهپوست آمریکائی دکتر مارتین لوتر کینگ به عنوان روز تعطیلی ملی مخالفت کرد. آغاز جوانی سناتور سترام تورمند هم چنین دقیقاً مقارن با ریاست جمهوری تئودور روزولت (۱۹۰۹- ۱۹۰۱ میلادی) در آغاز قرن بیستم است.
قبلا در ایالات جنوبی سیاهپوستان اجازه ورود به رستوران سفید پوست ها را نداشتند و دستشوئی آنها از دیگران جدا بوده و حق نداشتند در ردیف اول صندلی های اتوبوس بنشینند. مدارس و کلاس های سیاهپوستان و سفیدپوستان جدا بود و ورود دانشجویان سیاه به دانشگاه های دولتی بسیاری از ایالات جنوبی ممنوع بود. علاوه بر اینها، بسیاری از سیاهپوستان حق رأی در انتخابات عمومی کشور را نداشتند. همه اینها بر اثر نهضت و شورش و بسیج سیاهپوستان در چند دهه گذشته تغییر کرد ولی تبعیضات و برتری نژادی هنوز در جامعه آمریکا ادامه دارد.
امروز قوانین آمریکا برتری نژادی بر آن حکومت دارد عوض شده است ولی تبعیضات و نابرابری ها نه تنها همچنان وجود دارد بلکه بر اثر جابه جائی ساختارهای اقتصادی، سیاسی و جمعیتی و فرهنگی تا حدودی نیز افزایش یافته و ابعاد جدیدی به خود گرفته است. دگرگونی جامعه، یک جنبش پیوسته در زمان و مکان است و این دگرگونی یک عامل بیرونی نیست و در ژرفای انسان ها نهفته است. برتری نژادی نیز نوعی اقتدار گرائی است.
کوکلوس‌کلان،  نام سازمان‌های همبستگی در کشور ایالات متحده آمریکا در گذشته و امروز می‌باشد که پشتیبان برتری نژاد سفید، یهودستیزی، نژادگرایی، ضدیت با آئین کاتولیک، بومی‌گرایی و نفرت نژادی می‌باشند. آن‌ها برای رسیدن به اهداف خود به اعمال غیر اخلاقی‌ای متوسل می‌شوند. برای نمونه پریشان ساختن شکل خود و ترساندن سیاهان آمریکا استفاده از ابزار ترور، خشونت و ایجاد وحشت از جمله حربه‌های آنان جهت پیشبرد عقایدشان است. این گروهها دست به یک سری کارهای خشن مانند بمبگذاریهایی که به کشتار کودکان و کارگران انجامید دست می‌زدند. امروزه در آمریکا و دیگر کشورها گروه‌هایی با همین نام هستند که شمار همه آنها از چند هزار فراتر نمی‌رود. این گروه‌ها گستراننده اندیشه نفرت نژادی هستند و از سوی دولتمردان و سران مذهبی انکار می‌شوند.
عمده‌ترین ساختارهای نژادپرستانه در آمریکا شامل برده‌داری، جداسازی نژادی، مدارس جداگانه برای سرخ‌پوستان و اردوگاههای بزرگ بازداشت پناهجویان خارجی بوده است. همچنین تمایلات و رفتارهای نژادپرستانه حتی در زمان کنونی در تعداد بسیار زیادی از آمریکاییان وجود دارد.

تبعیض عمل ضدبشری
در نخستین مباحث شکل‌گیری منشور حقوق بشر، تبعیض و انواع آن، مطرح شد. تبعیض نژادی و جنسی، از بدترین نوع این عمل ضد بشری‌ است. شکل سیستماتیک این رفتار را، نظام‌های آپارتاید اعمال کردند که نقطه‌ی سیاهی در تاریخ بشریت به شمار می‌رود.
زمانی که قانون با شهروند و یا شهروندانی بر مبنای یک ویژگی خاص مثلاً نژاد، جنس، زبان، مذهب و ... به گونه‌ی متفاوتی برخورد می‌کند، عوامل ظهور تبعیض نمایان می‌شود. در کشور ایالات متحده‌ی آمریکا، سیاهپوستان، در دوره‌های مختلف، قربانیان تبعیض نژادی بوده‌اند. تبعیض نژادی، یکی از متداول‌ترین اشکال نقض حقوق بشر است که به مثابه چالشِی جدی در برابر انسانیت قرار می‌گیرد. تبعیض نژادی در کنوانسیون رفع تبعیض نژادی چنین تعریف شده است:
اصطلاح تبعیضِ نژادی، از نظرِ این کنوانسیون، به معنای هرگونه تبعیض، محرومیت، محدودیت یا امتیاز بر مبنای نژاد، رنگ، اصل و نسب، یا ریشه‌ی ملی و قومی است که در شناسایی، برخورداری یا اجرای مساوی حقوقِ بشر و آزادی‌های سیاسی در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سایر زمینه‌های مربوط به زندگی، لطمه وارد می‌سازد. دراین کنوانسیون، به صراحت، بر آزادی شهروندان در برخورداری برابر و مساوی از موارد زیر تأکید شده است:
حق برخورداری بدون تبعیض از امنیت شخصی، حقوق سیاسی، به‌ویژه حق شرکت در انتخابات، رأی دادن و نامزد شدن، حقِ رفت و آمدِ آزاد و انتخابِ اقامت، حقِ ترک و بازگشت به کشور، حق داشتن تابعیت (شهروندی)، حق ازدواج و انتخاب همسر، حق تملک، حق توارث، حق آزادی فکر و وجدان و مذهب، حقِ آزادی عقیده و بیان، حقِ آزادی اجتماع و تشکیل جمعیت‌های مسالمت‌آمیز، حق کار کردن و انتخاب آزاد شغل، حق تشکیل اتحادیه‌های صنفی، حق مسکن، حقِ استفاده از امکانات بهداشتی، حق آموزش و حق مشارکت در امور فرهنگی.
به منظورِ بررسی از اجرا و تطبیقِ مفادِ این کنوانسیون، کشورهای عضو، ارگانی را تأسیس کرده‌اند. این ارگان بین‌المللی، کمیته‌ی رفع تبعیض نژادی نامیده می‌شود و متشکل از ۱۸ متخصص و محقق امورِ حقوق بشر است که از سوی دولت‌های عضو پیشنهاد می‌شوند و در نشستِ عمومی کشورهای عضو کنوانسیون، انتخاب می‌شوند.
جمعیت سیاه‌پوستان به دلیل اینکه اعتمادی به سازمان‌های دولتی آمریکا نداشتند، همواره در تلاش بوده‌اند تا تشکیلاتی در دفاع از حقوق خود ایجاد کنند زیرا علنا می‌دیدند حقوقشان در جامعه به اصطلاح دمکراتیک آمریکا نقض می‌شود.  بنابراین جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا جهت مبارزه با تبعیض های نژادی شکل گرفت که در ذیل به آن می پردازیم.

جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا
در دهه ۱۹۵۰، ۹۰ سال پس از جنگ داخلی و وضع قوانینی در جهت برابری حقوق مدنی میان سیاهپوستان و سفید پوستان، جامعه آمریکا بار دیگر با بحرانها و مشکلات نژادی دست به گریبان شد. تعهدات زمان جنگ داخلی، مبنی بر تأمین برابری فرصتها برای سیاهان، عملاً به فراموشی سپرده شده بود و جامعه با مشکلات بسیاری در این زمینه دست به گریبان بود.
در چنین فضای اجتماعی، جنبش « حقوق مدنی سیاهپوستان » به رهبری « مارتین لوترکینگ » در پی یافتن جایگاه مناسب برای سیاهپوستان آمریکایی شدت گرفت. به دنبال فشار جنبش مدنی سیاهپوستان، در سال ۱۹۴۵ دیوان عالی کشور، به اتفاق آرا تصویب نمود جدایی مدارس سیاهپوستان از سفید پوستان عملی بر خلاف قانون اساسی است.
در سال ۱۹۶۱ آیزنهاور پس از دو دوره از ریاست جمهوری آمریکا کنار رفت و با رای مردم، کندی از حزب دموکرات به قدرت رسید. مهمترین مساله داخلی آمریکا در زمان کندی همچنان مساله تبعیض نژادی و روابط میان سفید پوستان و سیاهپوستان بود. در سال ۱۹۶۳ جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان به اوج خود رسید. بعد از تظاهرات گسترده و دامنه دار سیاهپوستان در شهر بیدمنگام ایالت آلاباما واقع در جنوب، رئیس جمهور کندی طی یک سخنرانی تلویزیونی اعلام نمود که کسب برابری را برای همه آمریکائیهای سیاهپوست وظیفه اخلاقی خود می داند، سپس برای پایان دادن به هر گونه تبعیض در رای دادن، فرهنگ و آموزش، استخدام و فعالیتهای عمومی، لایحه ای به کنگره پیشنهاد کرد.
در سال ۱۹۶۵، مارتین لوترکینگ رهبر جنبش مدنی سیاهپوستان به پاس رهبری مبارزات صلح جویانه در برابر تبعیض نژادی موفق به دریافت جایزه صلح نوبل شد.
مهمترین اقدام داخلی آمریکا بعد از ترور کندی و ریاست جمهوری لیندون جانسون تصویب لایحه حقوق مدنی از سوی کنگره بود. براساس این لایحه دولت فدرال موظف می شد از منع تبعیض نژاد و اقداماتی که منجر به کاهش و نابودی آن در سطح جامعه آمریکا می شد، به شدت پشتیبانی کند. با وجود تصویب قانون حقوق مدنی در سال ۱۹۶۴ اما در برخی ایالت ها تبعیض هایی در مورد حق رای سیاهپوستان وجود داشت. برای رفع این نابرابریها کنگره قانون حق رای، آمریکائیهای سیاهپوستان را تصویب کرد.
در سال ۱۹۶۵ یکسال پس از تصویب قانون حقوق مدنی سیاهپوستان، سپاهان ناراضی از اجرای کند این قانون و سایر قوانین تصویب شده، به اعتراض هایی در منطقه سیاهپوست نشین واتس در لس آنجلس مبادرت کردند: طرف مدت ۶ روز ۳۵ نفر کشته و صدها نفر مجروح شدند و صدها ساختمان منهدم شد. در آوریل ۱۹۶۸ دکتر مارتین لوترکینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی توسط تندروهای سفیدپوست به قتل رسید و به تلافی آن، مرکز دادوستد پایتخت آمریکا دستخوش اغتشاش و آتش سوزی و غارت شد. دو ماه بعد از قتل لوترکینگ، سناتور رابرت کندی برادر جان اف کندی در حین مبارزات انتخاباتی خود به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری در یکی از محله های شهر لس آنجلس هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد.

نتیجه
مبارزات و نهضت آزادیخواهانه سیاهپوستان در چند دهه گذشته امتیازات و حقوق مدنی قابل توجهی را نصیب آنها کرده است و پیشرفت های شایانی از جنبه قانونی به عمل آمده است. اما زوال و انهدام نژادپرستی و برتری نژادی باید در مغزها و دل ها صورت گیرد و این چالشی است که جامعه آمریکا و هر امپراتوری دنیا در پیش داشته و خواهد داشت. اما دولت آمریکا با اهداف و سلطه جوئی خود چند ملیتی و چند نژادی است. ویکی از عوامل افول امپراتوری ها درتاریخ همین حس نژادپرستی و برتری بوده است.
در آمريكا قانون در مورد تمامي افراد به طور يكسان اعمال نمي شود و تبعيض نژادي در همه ابعاد زندگي اجتماعي گسترده است. سيا هان و اقليت هاي ديگر هنوز از تبعيض و رفتارهاي نابرابر در رنجند. همچنين دستگاه قضائي آمريكا مشكلات زيادي را براي سياهپوستان آمريكايي به وجود آورده است.
در حال حاضر سياهپوستان و ساير اقليت ها، در پایین ترین سطح در جامعه آمریکا از لحاظ بهداشت، کار، تحصیل، درآمد، بیمه درمانی و ... را تشکیل می دهند به طوری که در این زمینه ها تبعیض نژادی نهادینه شده و تبدیل به عرف و روال عمومی جامعه شده است
  

منابع  :  http://www.asipress.us/vdcc4pq1.2bqes8laa2.html
 

     ث :        

     حقوق بشر نرم افزار سیاست خارجی اتحادیه اروپا (2)   

چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۴۰کد مطلب: 33377  

در بخش دوم این پژوهش تلاش داریم با کاربست نظریه رژیم های بین المللی، نگاه نرم افزارانه سیاست خارجی اتحادیه اروپا به موضوع حقوق بشر در ایران را مورد بررسی قرار دهیم. در مقاله نخست - که پیش از این به آن پرداخته شد- به رویکرد آمریکا به مسئله حقوق بشر در ایران توجه شد، و در مقاله حاضر نیز تلاش داریم رویکرد اتحادیه اروپا را نسبت به این مسئله مورد بررسی قرار دهیم.

نگاه اتحاديه اروپا به وضعيت حقوق بشر در ايران:
حقوق بشر يكي از محور های تعيين كننده سياست خارجي كشورهاي عضو اتحاديه اروپا در قبال جمهوری اسلامی ايران مي باشد. اروپايي ها به طور صريح گسترش هر چه بيشتر روابط با ايران را وابسته به رعايت بيشتر حقوق بشر و تلاش در جهت دموكراتيك كردن اين كشور نموده اند. در اين زمينه، گفتگو از ابزارهاي اتحاديه اروپا در ترقي حقوق بشر در ايران مي باشد. کشور های اروپایی برای تحت فشار قرار دادن ایران بر این مسئله تاکید می کنند که جمهوري اسلامي ايران براي داشتن روابطي منطقي با اتحاديه اروپا و توسعه آن بايد به دغدغه هاي اتحاديه اروپا در خصوص آنچه، آنرا عدم رعايت حقوق بشر در ايران مي نامند، توجه و آنها را رعايت نمايد .
در واقع بحث حقوق بشر مهمترین چالش دائمی اتحادیه اروپا و ایران ، طی سال های اخیر بوده است . امری که بر خاسته از نگرش های مداخله جویانه و توسعه طلبانه اروپا می باشد. هر چند تلاش ها از سوی ایران در جهت کاهش اختلاف دیدگاهها از طریق گفتگوهای حقوق بشری صورت گرفته است ، اما اروپایی ها همچنان از وضعیت حقوق بشر در ایران ابراز گله مندی می نمایند.
امروزه، مسأله حقوق بشر به عنوان دست آویزی در روابط ایران و اتحادیه اروپا قرار گرفته است و نمی توان بدون دستیابی به نتیجه ای منطقی در این باب، انتظار پیشرفت در مسائل دیگر بویژه روابط تجاری و اقتصادی را داشت.
"اولی رن " کمیسر گسترش اتحادیه اروپا ، در این باره می گوید : " نقض حقوق بشر در ایران طی سال های اخیر ، توسعه روابط اتحادیه اروپا با تهران را غیر ممکن ساخته است"( http//:www.europa.Ev.int/comn/external).
بر خي اتهامات اتحاديه اروپا در مورد نقض حقوق بشر در ايران که توسط سازمان ها و بازرسان وابسته به خودشان تهیه شده است عبارتند از: الف )وضعيت بد آزادي بيان و عقيده مخصوصاً در رابطه با محدوديت آزادي مطبوعات، دستور قضائي، توقيف تعداد زيادي از مطبوعات، سانسور نشريات و بازداشت روزنامه نگاران فعالان سياسي و روشنفكران بر مبناي قوانین مربوط به امنيت ملي كه به عنوان بهانه اي براي رد یا محدود كردن آزادي بيان و عقيده و انديشه مورد استفاده قرار مي گيرد؛ ب) ادامه نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران مخصوصاً اعدامها با عدم رعايت تضمين هاي شناخته شده بين المللي ج) عدم اجراي كامل موازين شناخته شده بين المللي در اداره دادگستري، فقدان تصميمات اجراي شايسته قانون و عدم رعايت تصميمات شناخته شده بين المللي از جمله عليه افراد وابسته به اقليتهاي مذهبي؛ د) تبعيض عليه اقليتهاي مذهبي؛ و) عدم اجازه به نماينده ويژه [ سازمان ملل] براي بازديد از ايران به منظور تماس مستقيم با همه اقشار جامعه و بررسي تحولات و وضعيت حقوق بشر در اين كشور؛ و ه) ادامه تبعيض عليه زنان در قانون و در عمل كه همچنان از برخورداري كامل و مساوي حقوق بشر محرومند [ مانند حق ادامه تحصيل ، حق طلاق و...] (مهر پور،۱۳۷۹: ۷۲-۷۱).
نكته مهم در مورد استفاده از مسأله حقوق بشر توسط اتحاديه در روابط با ايران اين است كه اين مسأله مورد توجه[ احزاب] چپ و راست در اتحاديه اروپا مي باشد . اتحاديه اروپا خواهان آزادي بيان، حق دفاع براي متهمان، از ميان رفتن مجازات هاي خشن ،حذف خشونت ، تبعيضات گوناگون و اصلاح سيستم زندان هاست . افكار عمومي اروپا نسبت به اين مسائل حساسيت دارد و از سازمان هاي اتحاديه اروپا مانند پارلمان اروپا مي خواهد كه سياست تندي در مورد اين مسائل در قبال ايران در پيش بگيرد. )جعفری ولدانی،۱۳۸۲: ۴۱(.
گفتگو درباره حقوق بشر در ايران به عنوان ابزار سیاست خارجی اروپا از نشست سران پارلمان اروپا در فوريه ۲۰۰۱ در شهر "نيس" در جنوب فرانسه آغاز شد. پارلمان اروپا قطع نامه هاي متعددي دربارة نقض حقوق بشر در ايران تصويب كرده است. گر چه قطع نامه هاي اين پارلمان لازم اجرا نيست اما بيانگر ديدگاه هاي نمايندگان اعضاي اتحاديه اروپاست که در نهايت تلاش دارند از این طریق بر افكار عمومي جهان اثر گذارند و موجبات هرچه منزوی کردن ایران را فراهم کنند. پارلمان اروپا مايل است كه در زمينه ي تبادل اطلاعات و تجربيات حقوقي تدوين قوانين شفاف در جهت نظام مند شدن مبارزه با قاچاقچيان مواد مخدر و پول شويي با ايران همكاري كند. تاكنون چند بار هيأت هايي از پارلمان اروپا و مجلس ايران با يكديگر ديدار و درباره مسائل حقوق بشر گفتگو كرده اند . گذشته از آن، كشور هاي اروپایي نيز هر كدام جداگانه با انتشار گزارشهایي از نقض حقوق بشر در ايران انتقاد كرده اند. براي نمونه در گزارش وزارت امور خارجه انگليس در اكتبرسال ۲۰۰۲ از توقف نشريات در ايران، زنداني شدن شماري از روز نامه نگاران، صدور حكم زنداني براي تعدادي از نمايندگان مجلس و بازداشت برخي از فعالان ملي – مذهبي ، انتقاده شد بود (جعفری ولدانی،۱۳۸۲: ۴۴).
نگاه ابزاری و برخورد سیاسی اتحادیه اروپا در مورد حقوق بشر را مي توان از متون قطع نامه هاي كميسيون حقوق بشر عليه جمهوری اسلامی ایران استخراج نمود و نسبت به ديدگاه اتحاديه اروپا در خصوص اين موضوعات واقف شد. با مطالعه اين قطع نامه ها مي توان به اين جمع بندي رسيد، كه انتقادات اتحاديه اروپا در خصوص مسائل حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران در دو بخش" نقض مواد قانوني و لزوم الحاق جمهوری اسلامی ایران به همه كنواسيون های حقوق بشر" و " ضعف و احياناً عدم اجراي كامل موازين بين المللي حقوق بشر" قابل تفكيك و شناسايي است که در مذاكرات با ايران اين دو بخش به طور همزمان مورد توجه اتحاديه اروپا بوده و سعی کرده است با برجسته کردن آن ایران را تحت فشار قرار دهد و از این طریق با موضوعات دیگر از جمله مسئله هسته ای ایران پیوند موضوعی بر قرار کنند ) یاری، ۱۳۸۲: ۱۴۴-۱۴۳).
نظر به تفاوت ها و بعضاً تعارضات ماهوي در جهان بيني و انسان شناسي تفكر و فلسفه اسلامي، با تفكر و فلسفه غربي، بايد تفاوت هاي موجود بين ساز و كارهاي بين المللي حمايت از حقوق بشر و قوانين موضوع جمهوری اسلامی ایران را به عنوان يك واقعيت مورد پذيرش قرار دهيم و رویکرد معرفتی و شناختی که مبنای شکل گیری رژیم اجماعی و کارآمد است را در مذكرات مورد توجه جدّي قرار دهيم امری که از سوی اروپاییان نادیده انگاشته می شود. در این زمینه برژینسکی و ساموئل هانتیگتون به درستی معتقدند که برخورد غرب با مسأله حقوق بشر در کشورهای غیر غربی بویژه جوامع مذهبی (مانند ایران)را ناشی از نگرش سیاسی به مسأله حقوق بشر توسط غرب می دانند و به عبارت دیگر این دو متفکر معتقد هستند که حفظ ارزش های مذهبی در جوامع مذهبی به مثابه رعایت حقوق بشر است و صاحب نظران غربی را به شناخت بیشتر جوامع مذهبی دعوت می کنند (هانتینگتون، ۱۳۷۴: ۳۹).
علاوه بر اين مسائل، مقامات اتحاديه اروپا در رابطه با حقوق بشر مواضع گوناگوني را اتخاذ كرده اند. در حالي كه برخي از مقامات كميسيون و شورای اتحاديه اروپا از جمله" كريس پاتن" و" خاوير سولانا" ضمن انتقاد از وضعيت حقوق بشر در ايران بر اين عقيده اند كه ملاحظات حقوق بشر نمي تواند مانعي لاينحل در گسترش روابط ايران و اتحاديه اروپا باشد، پارلمان اروپايي و برخي كشور ها از جمله انگليس، هلند و کشورهاي شمال اروپا بر ضرورت پيوند ملاحظات حقوق بشر با موضوعات اقتصادي تأكيد دارند )اسکندریان، ۱۳۸۲: ۶۷).
شايد، مواردي اين گونه بتواند بيانگر ناكار آمدي و عدم انسجام سياست خارجي اتحاديه اروپا در قبال ايران باشد ؛اما اعضاي اتحاديه برای توجیه اقدامات مداخله جویانه و بر خورد سیاسی خود با ایران بر اصول و ارزشهاي مشترك ( آزادي ، دموكراسي ، احترام به حقوق بشر و آزاديهاي اساسي و حاكميت قانون ) تأکید می کنند ؛ و در مذاكرات خود با كشورهاي ثالث مانند ايران آنرا لحاظ مي نمايند. به عبارت ديگر، ارتقاي حقوق بشر در جهان از مهمترين اولویت هاي سياست خارجي و امنيتي مشترك اتحاديه اروپا و بهانه ای اخلاقی برای مداخله گری در سایر کشور ها به شمار می رود.
به هر حال، سياست خارجي اتحاديه اروپا درباره ايران به طور ويژه اي براساس مقوله حقوق بشر پيگيري مي شود. در ميان نهادهاي اروپايي، پارلمان اروپا بيشترين نگراني را به طور مداوم از وضعيت حقوق بشر در ايران از خود نشان داده است . پارلمان از زمان آغاز به كار خود در سال ۱۹۷۹ به طور گسترده از طريق گزارشات، قطع نامه ها، و بيانيه ها و... نقش مهمي در شكل دهي به افكار عمومي اروپا و جهان در رابطه با ايران داشته است.
در اين ميان، اتحاديه اروپا در سال ۲۰۰۲ با انجام گفتگوي حقوق بشر با ايران موافقت كرد به رغم برگزاري چهار دور از این گفتگوها، دولت ايران با توجه به مداخلات اتحادیه اروپا در امور داخلی ایران بویژه دخالت در انتخابات مجلس هفتم و همین طور مغایر دانستن خواسته ها و پيشنهادات طرف اروپايي با ارزشها و اصول پذيرفته شده خود، با انجام دور پنجم مذاكرات در خصوص حقوق بشر موافقت نكرد. (http//:www.britainusa.com/sections January ۲۰۰۵).
در گفتگوهاي انجام شده ( كه براساس تعدادي از اصول توافقي دو طرف بوده است )، بسياري از نگراني هاي اروپايي ها از جمله امضا، تصويب و اجراي كنواسيون هاي بين المللي حقوق بشر ؛ همكاري با رويه هاي بين المللي؛ وگشايش؛ دستيابی، و شفافيت و انجام پيشرفت هاي حقوق سياسي و مدني، مطرح شدند.

نتیجه گیری پایانی پژوهش
در این پژوهش تلاش شد با به کارگیری نظریه رژیم های بین المللی، به جایگاه رژیم حقوق بشر و نقش نرم افزاری آن در سیاست خارجی آمریکا و اتحادیه اروپا نسبت به جمهوری اسلامی ایران پرداخته شود. با توجه به رویکرد ساختاری به رژیم های بین المللی، رژیم حقوق بشر نیز همانند سایر رژیم ها ، برای برقراری نظم مطلوب و مورد نظر کشور های برتر نظام بین الملل و در رأس آن آمریکا- هژمون نظام بین الملل- طراحی شده است و در واقع هنجار های حقوق بشری ابزارهایی نرم به شمار می روند که هژمون و متحدانش برای بسط ارزشهای غیر اجماعی خود از آنها به طور جدّی در سیاست خارجی خود در قبال سایر کشور ها سود می جویند. رویکرد معرفتی و شناختی به رژیم های بین المللی حاکی از آن است که رژیم های بین المللی از جمله رژیم حقوق بشر با توجه به ارزش ها و هنجارها و به طور کلی مطلوبیت های کشورهای غربی و پیروز جنگ بوجود آمده اند و در این رژیم ها جایگاه و نقشی اندک برای هنجار ها و باورهای سایر کشور ها قائل شده اند. در واقع رژیم هایی غیر اجماعی هستند که با ارزشهای سرمایه داری و لیبرال غربی مفصل بندی شده اند . اکثر سازمان ها و نهادهای حقوق بشری و رژیم های ناشی از آنها متعلق به کشور های توسعه یافته می باشند لذا اطلاعات غیر واقعی را با رویکردی سیاسی به افکار عمومی جهانی عرضه می کنند و از این طریق به مداخلات خود در کشور های ثالث جنبه ای مشروع و بشر دوستانه می دهند . در مورد جمهوری اسلامی ایران نیز با توجه به همین رویکردها، تلاش بی وقفه ای صورت می گیرد که با ایجاد اجماع جهانی، کشورهای جهان را در قبال تحریم و هرچه بیشتر منزوی کردن ایران ترغیب و تشویق کنند و از این طریق به اهداف خود دست یابند. در حقیقت حقوق بشر به عنوان ابزاری نرم در اختیار آمریکا و اتحادیه اروپایی برای تداوم و تشدید اقدامات سیاسی و تحریمی بر علیه جمهوری اسلامی مورد استفاده می گردد.
  

منابع :   http://www.asipress.us/vdccm1q1.2bq1m8laa2.html

   ج : 

حقوق بشر : ابزار نرم سیا ست خارجی آمريكا در مقابل ايران: 
        ......اصولاً، سياست گذاران ايالات متحده از مؤلفه نرم افزاري حقوق بشر به صورت فعاليت طرح ريزي شده و براي تاثير گذاري بر كنش كشورهاي واگرا با سياست گذاری هاي مطلوب آمريكا، و در جهت دستيابي به اهداف سياسي – نظامي خود بهره مي گيرند . حقوق بشر در سياست خارجي آمريكا ، يك مقوله نرم افزاري جهت كاهش فضاي تاثير گذاري نيروي معارض و بهره گيري از ابزارهاي فشار آن در قالب يك مديريت ادراكي و تاكتيك هاي طراحي شده براي ضربه زدن به ذهن و فكر نيروي مقابل به ويژه در فضاي ثابت بين المللي است.
آمريكا در دوره پس از فرو پاشی پايان جنگ سرد به رژیم حقوق بشر به عنوان ابزاري در جهت تأمين منافع ملي خود مي نگرد. ايالات متحده خود را به عنوان بسط دهنده و تأمين كننده حقوق بشر در نقاط مختلف جهان مي داند؛ نگرش آمريكا به جهان اين است كه در شرايط موجود نظام بین الملل که داراي اقتدار مركزي نيست و در يك نظام متشكل از دولتهاي مستقل با منافع ملي گوناگون، حفظ امنيت ملي دارای اهميت زيادي مي باشد ، اگر آمريكا مي خواهد در چنين شرايط و محيطي به حاكميت خود ادامه دهد ، بايد به جايگاه مسائل امنيتي در سياست خارجي خود ، توجه خاصي داشته باشد. حادثه ۱۱ سپتامبر و پيامدهاي آن دو توجيه اين تحليل بسيار تأثير گذار بود . بنابراین آمريكا براي رسيدن به اهداف و منافع خود، با استفاده از ابزار حقوق بشر به طور مستقیم و یا از طریق سایر سازمان ها یا رژیم های بین المللی اقدام به دخالت در امور و يا كنترل ديگر كشورها از جمله ایران مي نمايد.
مثلاً با ادعاي نقض حقوق بشر و گسترش دموكراسي وارد كشورهاي افغانستان و عراق شد. يكي از پشتوانه هاي سياست هاي آمريكايي در بر اندازي رژيم صدام (مارس ۲۰۰۳) پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ايجاد و بيان اين تصور بود كه مردم عراق بيش از ۳۰ سال تحت سلطه استبداد و ديكتاتوري نظامي صدام بوده اند و منتظرند تا با استفاده از يك فرصت نارضايتي خويش را به صورت نا آرامي ها در برابر دولتمردان عراق نشان دهند و خود را از دست آنان برهانند )میناوند،۱۳۸۳: ۱۰).
با ظهور نومحافظه كاران در عرصه سياست گذاري ايالات متحده آمريكا و پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ امنيت نرم افزاري هژمون به اولویت اول اين كشور مبدل شده و نومحافظه كاران از هر ابزاري براي پيشبرد آن استفاده مي نمايند ؛ به طوري كه حقوق بشر و گسترش دموكراسي به عنوان اهرم فشار ( نر م افزاري ) ، مورد استفاده دستگاه سياست خارجي آمريكا قرار مي گيرد؛ هر چند، نو محافظه كاران حقوق بشر را في نفسه به عنوان عامل مخالف منافع ملي در حيطه سياست خارجي نمي يابند، بلكه از آن به عنوان يكي از ابزارهاي سياست خارجي استفاده مي نمايند و از همين جهت بسياري اين امر را دولت گرايي ليبراليسم (Liberalism Statism) مي نامند .(kristol,۲۰۰۲:۱۲)
جورج واکر بوش ، رييس جمهور سابق آمريكا درباره دموكراسي و حكومتهاي دموكراتيك در یکی از سخنرانی های خود مي گويد: "و اما دليل اينكه چرا من قوياً بر دموكراسي تأكيد دارم اين است كه دموكراسي ها با هم نمي جنگند ؛ زيرا مردمان بيشتر جوامع ، تمايلي براي جنگ ندارند و آنها معناي جنگ را مي فهمند . من ايمان واثق دارم كه دموکراسي ها صلح را تقويت مي كنند و به همین خاطر است كه قوياً بر اين باورم كه گسترش دموكراسي تنها راه پیش روی خاورميانه است و طرح خاورميانه بزرگ نيز براي تقويت دموكراسي در منطقه موثر می باشد"( http//:www.state.gov/drl/rls/hrrpt/۲۰۰۵/۴۱۷۲۱۰).
حملات تروريستي ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ به كشوري كه خود را مدافع آزادي، دموكراسي و پيشرفت مي نامد و به نو محافظه كاران اين فرصت رواني و سياسي را داد كه تفكرات آرمانگرايانه خود را عملياتي نمايند و بيان دارند كه چون آمريكا مهمترين و اصلي ترين حامي دموكراسي و توسعه در جهان مي باشد مورد حمله واقع شده است . از اين رو، آزادي و آزادي خواهي است كه رهبران آمريكا براساس آن به توجيه سياستها و اهداف خود مي پردازند و به عملكرد خود در كشورهاي ديگر ماهيت اخلاقي مي بخشند )دهشیار،۱۳۸۲: ۲۱).
از اين رو، آمريكایی ها، ايران را متهم به نقض حقوق بشر مي نمايند البته در شرايط كنوني برنامه هسته اي جمهوری اسلامی ایران در رأس برنامه هاي سياست خارجي آمريكا در قبال ايران قرار دارد ؛ با اين حال بحث حقوق بشر را در کنار آن مطرح و به شدت پی گیری می کنند که این امر مي تواند براي ايران همانند برنامه هسته اي اش ، هزينه هایي را به همراه داشته باشد و اجماع جهانی در خصوص تحریم ایران توسط آمریکا را تسهیل نماید.
به زعم ، ايالات متحده اولاً، جمهوری اسلامی ایران منشاء و خاستگاه اسلام انقلابي يا به تعبير آن ها بنياد گرايي و افراط گرايي اسلامي است ؛ ثانياً، به علت مخالفت با روند صلح خاورميانه و دفاع از حقوق مردم فلسطین از گروهها و جنبش هايي حمايت مي كند كه به نظر آمريكا تروريست هستند ؛ ثانياً، رهبران و سياست گذاران آمريكا بر اين اعتقادند كه جمهوری اسلامی ایران در صدد دستيابي به سلاح هاي كشتار جمعي است؛ و رابعاً، جورج بوش ،جمهوری اسلامی ایران را در زمره محور اهريمني قرار داده است كه نمونه كامل دولتهاي سركش به شمار مي روند. لذا آمريكا سعي دارد تا با معرفي خود به عنوان بازيگر امنيت ساز و ناظم نظام بین المللی، جمهوری اسلامی ایران را تهديدي عليه امنيت ملي خود و صلح جهاني معرفي نمايد.
نكته مهم در مورد مؤثر بودن استفاده از ابزار حقوق بشر براي فشار به نظام جمهوري اسلامي ايران، اين است كه در جامعه ي امروز ايراني، خصوصاً در ميان طيف هاي گوناگون اپوزيسون ، تمايلي محسوس ، آگاهانه يا ناآگاهانه اما محدود ، به استفاده از ايده يا انگاره ي"بر اندازي نرم " با " انقلاب رنگي" فضاي ذهني بسياري از افراد وگروه هاي فوق الذكر را به خود مشغول كرده است.
اپوزسيون راديكال نظام كه عمدتاً عرصه ي فرامرزي را براي سامان دهي فعاليت هاي خود برگزيده از يك سو ، تحت تأثير دكترين ها ]رهنامه ها[ و رويكردهاي نوين رهايي خارج از كشور ( به خصوص جنبش هاي جديد اجتماعي غرب) است؛ و از سوي ديگر ، براي "برون رفت" از بحران ناكارآمدي نظري و استراتژيك خود در مبارزه با نظام مستقر، تلاش مي كند كه با تركيبي ساز واره از استراتژي هاي انقلاب ۱۳۵۷ و استراتژي هاي نوين رهايي، ایده اسقاط مسالمت آميز نظام را محقق سازد (تاجیک،۱۳۸۶: ۶۳).
در كنار اين تحول منش و روش اپوزيسون ايراني ( كه مبتني بر روش هاي اصلاح طلبانه و مسالمت آميز مي باشد) شاهد نوعي تحول روشي در سياستهاي آمريكا براي مقابله با نظم و نظام مستقر در ايران هستيم . شرايط بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر ، به رغم تقويت ابعاد سخت افزاري استراتژي سلطه آمريكا، بستر ساز تقويت ابعاد نرم افزاري آن نيز شد . نخبگان فكري- ابزاري آمريكا با توجه به تجارب سال هاي اخير در تغيير و براندازي دولتها ي حاكم در صربستان ، گرجستان ، اوكراين ، قرقيزستان و تغيير در رفتار و ساخت سياسي دولتهايي چون ليبي، سودان، لبنان، و تداوم اين روند در جمهوري هايي چون آذربايجان ( جنبش يوخ) و بلاروس و ... بدون توسل به قدرت سخت افزاري و مداخله نظامي ، با استفاده از آموزه ها و نظريات تئوري پردازاني چون"جين شارپ" با عنوان " از ديكتاتوري به دموكراسي" و آرا و نظريات مطرح شده از سوي برخي نهادهاي مرتبط از جمله" كميته تهديدات معاصر"( The committee on the present danger) و گزارشهایي در مورد چگونگي اقدام و عمل در برابر كشورهایي چون ایران، استراتژي مداخله نظامي در راهبرد امنيت ملي و سياست خارجي آمريكا به تغيير و اصلاحات دموكراتيك همراه اعمال فشارهاي بين المللي و به كارگيري نهادهاي بين المللي و ديپلماسي فشار همه جانبه سوق يافته است (زارعی،۱۳۸۴: ۲۸-۴۷).
نومحافظه كاران براساس مقوله حقوق بشر و مفهوم جنگ نرم عليه كشورهاي مستقل از اهداف يك جانبه گرايانه آمريكا ، نظير جمهوری اسلامی ایران تاكتيك هاي اسب تروا و جنگ رواني را در سطحي گسترده در دستور كار خود قرار داده اند . تاكتيك اسب تروا كه بسياري آن را از دستاورد هاي وزارت خارجه كاندوليزا رايس از سال ۲۰۰۴ تاكنون در قياس كشورهاي واگرا با آمريكا به ويژه ايران ؛ ارزيابي مي كنند بر تقويت سازمان هاي بين المللي طرفدار آمريكا در ايران تحت لواي ارتقاي حقوق بشر و حمايت مستقيم از جنبش طرفدار دموكراسي آمريكايي و نهايتاً زمينه سازي انقلاب نارنجي و مخملي در ايران استوار است. تاكتيك جنگ رواني در سه مرحله مختلف شامل: ۱) ديپلماسي مدار دوم يعني مراودات رسمي مقامات دولت امريكا با اپوزيسيون داخلي طرفدار حقوق بشر؛ ۲) گسترش برنامه هاي راديو و تلویزیونی همچون راديو فردا و صداي آمريكا با محوريت نقض حقوق بشر در ايران؛ و۳) وادار نمودن نهاد هاي بين المللي نظير شوراي حقوق بشر و كميته حقوق بشر به اتخاذ مواضع منفي نسبت به جمهوری اسلامی ایران مي باشد )محمودی،۱۳۸۶: ۱۰۹) . "راين كاركر" مدير كل وزارت خارجه آمريكا در امور خاور نزديك در اين باره مي گويد: " ايران كشوري حامي تروريسم است و سابقه ناشايستي در نقض حقوق بشر دارد ، اقليتها در ايران در تنگنا هستند ؛... ما از دولت ايران مي خواهيم كه به بهبود وضعيت آنها توجه نمايد"( http//:www.CNN.com/۲۰۰۲/۰۴/۳۰).
در ۶ مي ۲۰۰۳ بنياد دفاع از دموكراسي « هادسون » از حاميان اسراييل كنفرانسي در مورد ايران برگزار كرد . سخنرانان كنفرانس فوق كه از حاميان سر سخت اسراييل بودند از ايالات متحده خواستند تا رژيم ايران را تغيير داده و دموكراسي را جايگزين آن كند . همچنين « ويليام كريستول» در ویكلي استاندارد در ۱۲ مي همين سال نوشت : "آزادي عراق اولين مبارزه براي آينده خاورميانه بود و اميدواريم مبارزه بعدي ايران باشد" (Mearsheimer and Walt, ۲۰۰۵: ۷۰).
" نيكلاس برنز" معاون امور سياسي آمريكا در ۱۹ مي ۲۰۰۵ اظهار داشت : "دولت بوش به همراه متحدان اروپايي وكانادا يک گروه كاري حقوق بشر راجع به ايران تأسيس كرده است در اين گروه، طرفين نقاط منفی و تجاوز به حقوق بشر در ايران را بررسي و ارزيابي مي كنند"(http//:www.state.gov/index/topics/۲۰:۷/۵۳۰۱۳).
به طور کلی اينكه، دولتمردان آمريكايي از طريق اعمال فشار به ايران در زمينه هایي چون آزادي بيان و انديشه و برابري حقوق زنان و مردان و متهم كردن و مطرح نمودن ايران به عنوان ناقض حقوق بشر و حامي تروريسم بين المللي به تلاش خود براي منزوي ساختن ايران در جامعه بين المللي و القاي روي گرداني مردم ايران از حاكميت سياسي در راستاي تز جداسازي ملت از دولت و تقويت گزينه ي منازعه قدرت در داخل از سوي ديگر پرداخته اند. مقامات آمريكايي بارها در خصوص آنچه كه نقض حقوق بشر و عدم آزادي در ايران مي نامند، سخن به ميان آورده اند . در اين خصوص" شان مك كورمك " سخنگوي وزارت خارجه آمريكا در ژوئيه سال ۲۰۰۷ اظهار نمود : " ايالات متحده عميقاً از دريافت گزارشهاي مبني بر سركوبي دانشجويان توسط مقامات ايران نگران است اين اقدامات سركوب گرايانه ي فعلي ، عدم تحمل رژيم ايران را در برابر هر گونه ابراز نظر مستقلانه از طرف مردم ايران را روشن مي سازد ". وي در ادامه مي افزايد " ايالات متحده از تمام دانشجويان و رهبران جامعه مدني در ايران كه دليرانه براي حقوق عمومي و عدالت در كشورشان در تلاش هستند حمايت مي كند . ما از طريق سازمان ملل متحد به همكاري با جامعه بين المللي ، دولت هاي خارجی و سازمانهاي غير دولتي بين المللي براي تمركز توجه بر بد رفتاري رژيم ايران با شهروندان خود ادامه خواهيم داد ؛ ما از دولت ايران مي خواهيم بيش از آنكه ایرانیان بیشتری به دلیل تلاش برای استفاده از حقوق و آزادی های فراگیر خود آسیب ببینند، وضعيت حقوق بشر خود را بهبود بخشد"( http//:www.state.gov/drl/rls/hrrpt/۲۰۰۵/۴۱۷۲۱).
وزارت خارجه آمريكا هر ساله گزارشاتي راجع به نقض حقوق بشر در ايران منتشر مي كند. این گزارشات از آن جا که توسط دستگاههای کشور های توسعه یافته تهیه می شوند در راستای اهداف این کشور ها نیز قرار دارند.مثلاً وزارت خارجه این کشور در ۲۸ فوريه ۲۰۰۵ با انتشار گزارشی در خصوص آنچه آن را نقض حقوق بشر می نامد، سوء استفاده شديد حقوق بشر در ايران بويژه عليه بهاييان را محكوم نمود katzman,۲۰۰۵:۳۵) (. همچنین قطعنامه اخیر سازمان ملل در مورد نقض حقوق بشر در ایران در این راستا قابل تبیین است در فاصله تنها ۳ روز پس از محکوم شدن طرح ترور سفیر عربستان در واشینگتن از سوی سازمان ملل متحد که دادگستری آمریکا ادعا می کند سپاه قدس ایران در آن نقش داشته ، سازمان ملل قطعنامه ای علیه نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی به تصویب رساند. به گزارش خبرگزاری فرانسه، قطعنامه محکومیت نقض حقوق بشر در ایران با ۸۶ رأی موافق به تصویب رسیده که نسبت به قطعنامه مشابه در سال قبل ۶ رأی موافق بیشتر داشته است. این در حالی است که از مجموع ۱۹۳ کشور، ۳۲ کشور نیز رأی مخالف داده اند که در مقایسه با سال گذشته ۱۲ رأی کمتر بوده و ۵۹ کشور نیز رأی ممتنع خود را به صندوق انداخته اند (http://irdiplomacy.ir/fa/news/۳۲/bodyView/۱۸۱۱۶).

گفتنی است این قطعنامه توسط دولت کانادا به سازمان ملل متحد پیشنهاد شده بود. هر چند دولت آمريكا مطالب مذكور در چنين گزارشهايي را به عنوان يك تهديد استراتژيك عليه منافع خود نمي نگرد؛ ليكن از آنها به عنوان ابزار فشار عليه ايران استفاده می کند.

   منابع :      http://www.asipress.us/vdcjtiet.uqetmzsffu.html

 

۳ - آیا جدائی طلبی درآمریکا واقعا جدی گرفته می شود؟  یا ظاهر سازی آنها به پشتوانه حقایقی است که می دانند؟     

     چرا آمریکایی‌ها جدایی‌طلب نیستند؟    

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۳۱ کد مطلب: 35270   

جنبش‌های جدایی‌طلبانه در بسیاری از کشورهای غربی در حال تقویت شدن هستند. اما اگر واقع بینانه به قضیه نگاه کنیم، آنهایی که بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا افکار جدایی‌طلبانه در سر می‌پرورانند، راه به‌جایی نخواهند برد. آمریکایی‌ها به‌شکلی غیرمعمول مایلند در کنار هم باشند. اما دلیل این امر چیست؟  معمولا گفته می‌شود اختلافات زیادی بین مردم آمریکا وجود دارد، و در داخل این کشور نوعی جنگ فرهنگی میان بخش‌های آبی (عمدتا طرفدار حزب دموکرات) و بخش‌های قرمز (عمدتا طرفدار حزب جمهوری‌خواه) وجود دارد. اما برخلاف اکثریت قریب به اتفاق همتایان غربی‌شان، آمریکایی‌ها، با وجود همه اختلافات، از زندگی در کنار هم راضی بنظر می‌رسند.
احزاب جدایی‌طلب در کانادا و اروپا در حال پیشروی هستند، اما در آمریکا تلاش‌هایی که در برخی ایالات برای استقلال انجام شده، تنها نشانگر تمایل اندک مردم آمریکا به چنین اقدامات و سیاست‌هایی بوده است.
طی سال گذشته طومارهایی به وب‌سایت کاخ سفید ارسال شد و در آنها خواسته شد که به هر یک از ۵۰ ایالت اجازه جدایی داده شود. درخواست استقلال ایالت‌های تگزاس، کارولینای جنوبی، جورجیا، لوئیزیانا، میسوری، تنسی، کارولینای شمالی، آلاباما، اوکلاهما و اوهایو بیش از ۲۵ هزار امضا داشت، و به این ترتیب دولت موظف شد به درخواست آنها جواب بدهد.
اما این اعداد در مقیاس جمعیت ۳۱۲ میلیونی آمریکا ناچیز هستند. نزدیک به ۷۰۰ هزار نفر این طومارها را امضا کردند، که معادل دو دهم درصد جمعیت آمریکاست. طومار استقلال تگزاس با ۱۱۸ هزار امضا بیشترین تعداد امضا را در میان ایالات داشت، اما این رقم هم کمتر از نیم درصد جمعیت تگزاس است. این اعداد کوچک آمریکایی‌ها را از همتایان غربی‌شان متمایز می‌کند. در اسکاتلند، کاتالونیا و کبک احزابی حکومت می‌کنند که خواهان برگزاری همه‌پرسی برای استقلال هستند.
در داخل برخی کشورهای اروپایی مثل ایتالیا، فرانسه و بلژیک، بخش‌هایی او می‌گوید: "برداشت من این است که به احتمال قوی بیشتر کسانی که طومار را امضا کرده اند، واقعا خواهان جدا شدن از آمریکا نیستند. مثل این است که بگویید می‌خواهید به کانادا مهاجرت کنید. این کار در واقع نوعی بیان نارضایتی، آنهم درست بعد از برگزاری انتخابات بود."وجود دارند که خواهان استقلال هستند. تمایلات استقلال‌طلبانه به کشورهای غربی محدود نمی‌شود. رقیب آمریکا در دوران جنگ سرد، یعنی اتحاد شوروی، بعد از فروپاشی به ۱۵ کشور مختلف تجزیه شد.
در خود این کشورهای جدید هم بعضا ملت‌های کوچکتری وجود دارند که خواهان جدایی هستند. چین هم در تبت و سین‌کیانگ با جنبش‌های ملی‌گرای جدایی‌طلب مواجه است.
اما وضعیت آمریکا کاملا متفاوت است. نیل کارن، استادیار جامعه‌شناسی در دانشگاه کارولینای شمالی، که درباره امضاکنندگان طومارها تحقیق کرده، معتقد است حتی آنهایی‌ که از این طومارها حمایت کرده اند، احتمالا بیشتر به‌خاطر سرخوردگی از نتیجه انتخابات اخیر این کار را کرده‌اند.
ایالت‌هایی که این طومار در آنها از بیشترین حمایت برخوردار بود، همگی جزء ایالاتی بودند که بیشترین گرایش را به میت رامنی، رقیب باراک اوباما، نشان دادند. اما خاطره تلخ یک رویداد تاریخی مانعی بزرگ در راه هر گونه جنبش جدایی‌طلبانه جدی خواهد بود: جنگ داخلی امریکا، که یکی از دلخراش‌ترین مقاطع تاریخ آمریکاست، و باعث کشته شدن ۷۵۰ هزار نفر شد. این جنگ در سال ۱۸۶۱، و بعد از اعلام استقلال ایالات جنوبی امریکا روی داد.
آناتول لیون، استاد روابط بین‌الملل در کینگز کالج لندن و نویسنده کتاب "ساختار ملی‌گرایی آمریکایی"، می‌گوید: "آنها با جدایی‌طلبی نسبتا بزرگی روبرو بودند، و تلفات آن جنگ از مجموع تلفات آمریکا در دیگر جنگ‌ها بیشتر بود. آنچه در دهه ۱۸۶۰ روی داد، با فرستادن پیامی خشن و بی‌رحمانه برای دیگران، نشان داد که اگر کسی به‌دنبال جدایی‌طلبی باشد، چه اتفاقی خواهد افتاد." علاوه بر این، لیون معتقد است جنگ داخلی امریکا در ذهن مردم دو موضوع جدایی‌طلبی و حمایت از برده‌داری را بهم گره زد، و همین مسأله چهره جدایی‌طلبی را برای اکثر مردم تیره کرده است.
در واقع احتمال گسترش پیدا کردن در جریان جنگ سال ۱۸۱۲ هم درخواست‌هایی برای استقلال ایالت نیوانگلند مطرح شد. در سال ۱۹۱۵ هم شورش نیروهای طرفدار مکزیک در مناطق هم‌مرز با این کشور سرکوب شد.آمریکا از احتمال آب رفتن آن بیشتر است. در ماه نوامبر سال پیش رأی‌دهندگان در پوئرتوریکو، که در حال حاضر یکی از سرزمین‌های آمریکاست، در یک همه‌پرسی مشورتی خواهان تبدیل سرزمینشان به یکی از ایالات آمریکا شدند. برخی سیاست‌مداران هم گاهی به‌سراغ شعارهای جدایی‌طلبانه رفته اند. جالب اینکه بسیاری از آنها اهل تگزاس بوده اند، یعنی ایالتی که بین سال‌های ۱۸۳۶ و ۱۸۴۶ جمهوری مستقلی بوده است.
ران پل، عضو مجلس نمایندگان آمریکا، در واکنش به طومارهای استقلال‌طلبانه گفت که جدایی‌طلبی "یک اصل عمیقا آمریکایی" است. در سال ۲۰۰۹ ریک پری، فرماندار تگزاس هم گفت این ایالت "ملتی جداگانه" است که بعضا به امکان ترک اتحاد فدرال "فکر می‌کند". البته او بعدها حمایتش از استقلال تگزاس را انکار کرد.
جنبش‌های جدایی‌طلبانه زودگذر دیگری هم توانسته اند توجه عده‌ای را به‌خود جلب کنند. شوهر سارا پیلین سال‌ها عضو حزب استقلال آلاسکا بود. یک گروه چپ‌گرا بنام جمهوری دوم ورمونت هم در اوایل دهه ۲۰۰۰ با تلاش‌هایش برای استقلال ایالت نیوانگلند تا حدی در کانون توجهات قرار گرفت.
البته در گذشته جنبش‌های استقلال‌طلبانه جدی‌تری هم وجود داشته اند. سرخپوستان آمریکایی در مقابل استعمار و ادغام در جامعه مهاجران آمریکایی مقاومت می‌کردند.
اما بخش اعظم این تلاش‌ها روی آمریکایی‌های عادی بی‌تأثیر بوده است. هرچه که باشد در آمریکا بچه‌ها معمولا روز را در مدرسه با اعلام وفاداری به "یک ملت زیر سایه خدا، و تفکیک‌ناپذیر" شروع می‌کنند. به‌علاوه، به گفته لیون، اطمینان به برتری سیستم حکومت‌داری آمریکا از سنین پایین در ذهن بچه‌ها جا انداخته می‌شود. اعتقاد به قانون اساسی و اصول بنیادی ملت یکی از عوامل به عقیده اریک زوئلو، استاد تاریخ در دانشگاه نیوانگلند، نکته مهم دیگر این است که کسانی در موج‌های مهاجرت مختلف وارد آمریکا شده اند، به‌دنبال استقرار و ادغام شدن در جامعه بوده اند.کلیدی اتحاد آمریکایی‌هاست.
او می‌گوید: "در آمریکا حس ملی‌گرایی مدنی فوق‌العاده قوی است. اعتقاد به نهادها از سنین پایین در بچه‌ها تقویت می‌شود."
اریک زوئلو، دانشگاه نیوانگلند
عامل دیگری که می‌تواند مانعی در راه گرایش‌های مرکزگریز باشد، قانون اساسی فدرال آمریکاست، که خودمختاری قابل توجهی به ۵۰ ایالت می‌دهد. ممکن است ایالت‌ها و دولت فدرال هر از گاهی دچار اختلاف شوند، که نمونه بارز آن جنگ داخلی قرن نوزدهم و اصلاحات حقوق مدنی در دهه ۱۹۶۰ است. اما قانون اساسی به کاهش اصطکاک میان بخش‌های مختلف کشور، که هر یک فلسفه‌ مدیریتی خاص خود را دارند، کمک کرده است.
او می‌گوید: "تجربه مهاجرت بخشی از اساطیر ملی آمریکا شده است. در این کشور ادغام شدن اقوام گروه‌ها در یکدیگر بخشی از اسطوره‌هاست." او اضافه می‌کند که در آمریکا قومیت‌ها و اقلیت‌ها بیشتر با سایرین مخلوط می‌شوند و این امر باعث شده وضعیت زبانی و فرهنگی پیچیده، مشابه آن چیزی که در ایالت کانادا به‌وجود آمده، ایجاد نشود.
زوئلو می‌گوید: "مسلما در آمریکا فرهنگ‌های منطقه‌ای مختلفی وجود دارند، اما هیچکدام از آنها فرهنگ ملی به‌حساب نمی‌آیند. همه آنها زیر چتر آمریکا قرار می‌گیرند."
فرهنگ سرخپوستان بومی آمریکا هم هرچه که باشد، بیش از بقیه گروه‌های مهاجر "آمریکایی" است. اما اسکاتلندی‌ها شاید کمتر ازبقیه اهالی کشورشان بریتانیایی باشند. همین قضیه در مورد کاتالان‌ها و باسک‌ها از یک سو و بقیه اسپانیایی‌ها از سوی دیگر، صدق می‌کند. هیچکدام از گسل‌های موجود میان ایالت‌های قرمز و آبی، یا شمال و جنوب، به هیچ وجه برای تهدید اتحاد موجود بین ایالات تشکیل‌دهنده کشور کافی بنظر نمی‌رسند. در واقع این مسأله برای آمریکایی‌ها بدیهی بنظر می‌رسد.     

 نقل از :    http://www.asipress.us/vdcgzx9w.ak9nu4prra.html